من دختر شادی بودم تو شمال کشور دختر یکدانه یک خان، پدرم عاشق من بود دو تا برادر داشتم برادر بزرگم برای تحصیل به خارج رفته بود اما برادر کوچکم متاسفانه اصلا دل به درس نمی داد و با دوستهای ناباب میگشت پدرم خیلی ناراحت بود هر کاری میکرد که دوستاش از برادرم جدا کنه اما نتونست شبها تا دیر وقت قماربازی میکردن بعد مست